خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه
خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه

نامه به خدا

به نام خدا

       

خداوندا دستهایم خسته و بی کسند ، خاطرم پریشان و دل آزرده ام از

 غم و اندوه روزگار . خدایا آنقدر تنهایم که بهترین مونس من خلوت

  نام دارد و تنهایی لباس تنم شده است .

 خدایا دستهایم را به نشان التماس به سویت دراز می کنم تا با صدایی

 بلند ورسا به آسمان بگویم : من با تو می توانم و با عشقی آویخته به بغض سر

 بالا آورم تا امید به خواستن در چشمهایم نقش ببندد .

 کاش می شد دید و نگریست کاش می شد رفت و نبود آری پروردگارا

 بودنم نیست گم شده ام در بی کسی ، در تلاطم نباید های اینجا ای

 دوست راهگشا تویی صاحب تویی دلدار تویی آری تنها تویی . 

 خدایا در این روزگار غریب نفس کشیدن سخت است نبودن بهتر از

 بودن است لیک به ناچار در اینجا محکوم به زیستنیم و باید راه را 

 رفت و نایستاد و باید مرد و لب به سخن باز نکرد .

 پس خدایا قدرتی ده تا راه را به نیک به پایان برسانیم و در راه کارها

 را به ابرها بدوزیم تا هرگاه خطا کردیم به حالمان بگریند و ما را از

 بدی ها پاک و منزه کنند و خوبی هاییمان را به هرجا که رفتند با خود

 ببرند بی منت .

          پس به امیدآنروز . . .

غبار زندگی

 به نام خدا

گاهی اوقات وقتی می خواهی نمی شود که نمی شود و گاهی که نمی خواهی می شود .

آری گاهی گله مندیم که چرا نشد که نشد و گاهی خوشحالیم ازاینکه شد .

انسانها بر دو وجهند : افرادی که به خواست خود رسیدند و راه را تمام کردند و دیگری

کسانی که به خواست خود نرسیدند و راه را تمام کردند .

نمی دانم که آیا دنیا را بد ساخته اند یا انسانها را ، نمی دانم که آیا اینجا غبار گرفته یا

آنجا ، نمی دانم که آیا روزگار بی وفاست یا تو .

احسا س غریبی دارم طوری که نفس می کشم ولی احساس خفگی می کنم.

زندگی بر دو حرف بنا شده : شدن و نشدن .

فاصله ی بین شدن و نشدن آنقدر کم است که حتی نمی توانی تشخیص دهی .

تکرار بی فایده به ما انگ نبودن می چسباند ، کاری باید کرد که تا نبودن هر روز در

جویبار حیات بود و با عشق در آب آن دستهایمان را بشوییم.

 

و در آخر خدا را باید بوسید . . .

روز امید

به نام نامی جهان ایزد منان

 

سکوتم شکست . می خواهم با صدای بلند فریاد

زنم و با نوایی راسخ به همگان بگویم که من می

توانم تا وجود خود را به اثبات برسانم .

برای بودن لحظات را صرف کردم تا راه را به سرانجام

برسانم و امید تنها توشه راهم بود.خسته شدم ;

تنها شدم ولی چون عاشق و خوش بین بودم کم

نیاوردم . هر گاه در اینه می نگریستم برق امید

را که در کور سوی چشمانم می درخشید می دیدم .

حالا من فقط احتیاج به کمک تو دارم یا رب دستم

را تو بگیر و قوتی اللهی در درونم ایجاد کن تا

تمام راه را به همراه تو سپری کنم و موانع را یکی

پس از دیگری به خوبی پشت سر بگذارم .