خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه
خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه

" کاشکی پاییز تموم نشه "


تو ذهن من خیلی چیزا می چرخه،  صدای یه سوت ممتد از دور همیشه میشنوم.  احساس میکنم دارم تموم میشم، نمیدونم چرا همیشه احساسم بهم درست میگه یا شاید خودم میخوام که درست بگه،  نمی دونم خستم یا می ترسم،  کاش میشد یه خورده حرف بزنم کسی حوصله ی حرفای منو نداره... 

سردمه ولی چرا خوابم نمیبره، چقد صدای چیک چیک آب تو مخمه.... 

یه لحظه از پنجره به بیرون نگاه کن،  نه اونجوری نه،  تابلو بازی درنیار یواشکی نگاه کن، آخه بارون خجالتیه نگاش کنی نمیاد نمیدونم چرا صدای شر شرشو دوس دارم ولی چیک چیکش اذیتم میکنه. 

راستی بهت گفته بودم من عاشق بوی نم بارونم،  خیلی حالمو خوب میکنه،  نمیدونم شایدم بد میکنه ولی اینو میدونم سرما رو دوس دارم،  راستی دلم هوس چایی کرد... 

نه تو بشین من میریزم فقط نبات ندارم می دونم که نبات نبود با توت خشکم میچسبه بهت،  نگران نباش توت خشک دارم... 

عه چاییت که سرد شد ولش کن اون دیگه فایده نداره به قول خان جون چایی به داغیشه وگرنه چایی ذیپو که حالتو خوش نمیکنه خستگیتم میمونه تو جونت،  گوشت به منه اصن ولش کن. 

راستی چرا همیشه تو فکرمی،  تویی که انقد توی فکر منی،  منم همونقد تو فکر تو هستم یا فکرت اگه منو را بده تو خودش درد میگیره،  نه دوس ندارم درد بگیره لطفا منو فکر نکن... 

مرسی که نبودی ولی بودی... 

ه.ق