خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه
خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه

دستت را به من بده

اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

 

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن

 

درخت با جنگل سخن میگوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن میگویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

 

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند

 

دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

 

"زنده یاد احمد شاملو  "

طهران


#طهران


آدما حرفای نگفته رو با چشم رو شیشه ها می نویسن

اینو فقط من می دونم که هر بار پامو میذارم توو اتوبوس، صاف میام میشینم این ته، رو صندلی آخر، کنار شیشه...

همیشه چند تا پونز دستمه

آدما رو می چسبونم به صندلیا

بعد میشینم و زل میزنم به چشماشون...

حتی اونایی که سرشون توو گوشیاشونه، حتی اون چشمایی که بسته اس، حتی اون مردمکا با نقابای رنگی...

چشماشون حال این شهره

خاکستری، قهوه ای تیره، عسلی، سبز، آبی آسمونی...


یه وقتایی توو چشماشون نفس کشیدن سخت میشه...

یه وقتایی توو راه بندون این چشما میرسی به هزارتا بن بست، به هزارتا راه در رو...

پشت یخبندون بعضی چشما میشه هزارتا خاطره، ها کرد...

همیشه یه دستمال توو جیبمه

همیشه یکی رفته...

تا حالا توو نمِ چشمایِ کسی خیس خوردی؟


یه بار توو چشم یکیشون یه ساز دیدم وسط یه میدون بزرگ، دور تا دور آدم، آسمون شده بود یه بلندگوی بزرگ، مردم با آهنگ میخوندن، پا می کوبیدن، دست میزدن...


بعضی چشما دو تا دستن، بُلندت می کنن، خاکِ رو زانوهاتو می تکونن، لب میشن لبخند میزنن، قند توو دلِ آدم آب می کنن...

تا حالا توو چشمای کسی حمومِ آفتاب گرفتی...؟ نگم برات...! 


گاهی وقتا شل میشه این پونز 

بس که اون آدمه وول میخوره

من عاشق اینایی ام که چشماشون دو دو میزنه

توو فکر ساختنن، خوردن به خِنِسی اما هر روز، به هر جون کندنی هست یه آجر اضافه می کنن، یه ردیف بالا میرن...


گاهی وقتا توو چشم بعضیاشون خوابم میگیره بس که ماتن... هر چی دست جلوشون تکون بدی تکون نمیخورن، هر بلایی سرشون بیاد حرف نمیزنن...


خیلی وقته ماشین حسابو گذاشتم کنار... انقدر که چرتکه انداختنه چشمایی رو دیدم که یه هفته ی آخر ماهو صفر شدن...

تا حالا توو چشم یکی کم آوردی؟

تا حالا توو چشم یکی شرمنده شدی؟

تا حالا توو چشم یکی حسرت قورت دادی؟


یه بار یکی گفت: " آقا میشه فوت کنی توو این چشمم؟ "

فوت کردم... چند بار پلک زد، دور و برشو نگا کرد و گفت: " آخیش... حالا شد... نمیشه که همه بد باشن که "


چرا توو اتوبوس کیسه ی تهوع نمیذارن...؟

که به جای نگا کردن به چشمایی که به جای چشمات به پایین تنه ات زل میزنن، سرتو بکُنی تووش...!


این دستفروشی که هر روز سر یه ایستگاه مشخص سوار میشه چرا سُفره می فروشه؟

مگه نمی دونه که  آدما دیگه خیلی وقته که باهم سر یه سفره نمیشینن...!


انقدر که توو بعضی چشما می تونی لم بدی، پاتو دراز کنی، توو بعضی دیگه بدجور معذبی؛

عینِ وقتایی که از این پایینِ شهر هر چی رو به بالا میری همه چی شیک تر میشه...


بعضیا توو چشماشون یه گلخونه دارن وقتی نگات می کنن بو گل میزنه زیر بینی ت... ولی کَمَن... تو این شهر گلخونه کمه... اینو تازه فهمیدم


خیلی وقته تو رو پونز نکردم به صندلی...

دل و دماغشو ندارم... چی دارم بهت بگم... حرفای تکراری... 

من توو چشمای تو، سه تا ایستگاهو تلوتلو خوردم

یادته...؟ یه پیرمردِ آوازخون، دم گرفته بود " مرا ببوس... "

تو جا خالی دادی، من پرت شدم وسط جمعیت...

ایستگاهِ بعد پیرمرده موقع پیاده شدن رو به رفتنِ تو گفت: " من دلم واسه طهران با ط دسته دار تنگه ! "

شنیدی...؟ نشنیدی...


اما فردا صبح که پاتو بذاری توو این اتوبوس و صاف بری بشینی اون ته، رو صندلی اخر، کنار شیشه

میخوام بهت اون درختِ کنار خیابونو نشون بدم

میخوام اون جوونه رو، رو شاخه شکسته اش خوووب نگا کنی...


می دونی، من هیچوقت اون ته، رو صندلی آخر ننشستم

اون قسمت مخصوص خانوما بود

مارو جدا کرده بودن

مارو خیلی وقت بود که از هم جدا کرده بودن...


فردا که آوازخونِ دوره گرد دوباره بیاد و بخونه: "مرا ببوس " بیا دیگه جا خالی ندیم


#پریسا_زابلی_پور

" کاشکی پاییز تموم نشه "


تو ذهن من خیلی چیزا می چرخه،  صدای یه سوت ممتد از دور همیشه میشنوم.  احساس میکنم دارم تموم میشم، نمیدونم چرا همیشه احساسم بهم درست میگه یا شاید خودم میخوام که درست بگه،  نمی دونم خستم یا می ترسم،  کاش میشد یه خورده حرف بزنم کسی حوصله ی حرفای منو نداره... 

سردمه ولی چرا خوابم نمیبره، چقد صدای چیک چیک آب تو مخمه.... 

یه لحظه از پنجره به بیرون نگاه کن،  نه اونجوری نه،  تابلو بازی درنیار یواشکی نگاه کن، آخه بارون خجالتیه نگاش کنی نمیاد نمیدونم چرا صدای شر شرشو دوس دارم ولی چیک چیکش اذیتم میکنه. 

راستی بهت گفته بودم من عاشق بوی نم بارونم،  خیلی حالمو خوب میکنه،  نمیدونم شایدم بد میکنه ولی اینو میدونم سرما رو دوس دارم،  راستی دلم هوس چایی کرد... 

نه تو بشین من میریزم فقط نبات ندارم می دونم که نبات نبود با توت خشکم میچسبه بهت،  نگران نباش توت خشک دارم... 

عه چاییت که سرد شد ولش کن اون دیگه فایده نداره به قول خان جون چایی به داغیشه وگرنه چایی ذیپو که حالتو خوش نمیکنه خستگیتم میمونه تو جونت،  گوشت به منه اصن ولش کن. 

راستی چرا همیشه تو فکرمی،  تویی که انقد توی فکر منی،  منم همونقد تو فکر تو هستم یا فکرت اگه منو را بده تو خودش درد میگیره،  نه دوس ندارم درد بگیره لطفا منو فکر نکن... 

مرسی که نبودی ولی بودی... 

ه.ق

بی قرار

باز ای دلبرا که دلم بی قرار توست


وین جان بر لب آمده در انتظار توست


در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست


جز باده ای که در قدح غمگسار توست


ساقی به دست باش که این مست می پرست


چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست


هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان


آسایشی که هست مرا در کنار توست


سیری مباد سوخته ی تشنه کام را


تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست


بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد


ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست


هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت


این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست


ای سایه صبر کن که براید به کام دل


آن آرزو که در دل امیدوار توست

 (هوشنگ ابتهاج بی قرار)

  • تنهایی هیچ وقت تموم نمیشه 
  • چرا میشه . . . 
  • کی تموم میشه ؟
  • وقتی دیوونه بشی . . . ، وقتی دیوونه میشی دیگه تنها نیستی . . . 
  • پس تنهایی رو دوست ندارم .
  • چرا ؟!
  • چون دیوونه می شم ، دیوونه که بشی ، گوشات نمیشنوه ، چشات نمیبینه ، فقط حس خوب داری  و این خوب نیست ، چون همیشه یکی هست که حستو ازت بگیره و خرابش کنه . . . ! 
  • ولی وقتی کسی که حستو خراب کنه دوسش داشته باشی ، قشنگه . . . 
  • آره ، آره بدجوری قشنگه . . . 
  • پس به جمع دیوونه ها خوش اومدی ، فقط دیوونه ها صبرشون زیاده .
  • مرسی ، پس صبر میکنم ، میشه یه فنجون قهوه بدی ؟ 

            فقط تلخ باشه  . . . !

            اوه راستی دوتاش کن .


  (( ه . ق ))