خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه
خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه

خانه مرگ 3

حتی مردم ماجرای گاوهای آنتوان را هم به گردن استلا می اندازند از آنجایی که استلا نوزاد بود و احتیاج به شیر مادر داشت ، هیچ یک از دایه های روستا حاضر به شیر دادن به او نبودند و نانا مجبور می شد هر روز صبح به مدت 3 سال برای استلا از گاوهایشان شیر بدوشد ولی این تمام ماجرا نبود ، بعد از سه سال نانا می خواست ، استلا را از شیر بگیرد به محض گرفتن استلا از شیر ، هر روز صبح یکی از گاوهای آنتوان می مرد این قضیه 24 روز طول کشید و هیچ اثری از گاوها دیگر نبود حتی دامپزشک روستا هم نتوانست بفهمد که چه اتفاقی بر سر گاوهای بیچاره افتاد .

و این شد که مردم روستا حتی نانا و آنتوان را بد یومن می دانستند با داشتن استلا .

هر روز صبح نانا صبحانه استلا را به اتاقش که زیر شیروانی ست می برد ولی استلا هر روز که از خواب بیدار می شود جای صبحانه خون می خورد و اشک می ریزد !

یکی از روزهای سرد زمستانی تبرزن می خواست به جنگل برود تا مثل همیشه درختانی را از ریشه بزند ، ولی آن روز با همه روزهای دیگه فرق می کرد صدای هق هق استلا را آنتوان نمی شنید و صدای تق تق کفش های نانا روی کفپوش شیروانی نمی آمد و خانه غریب بود .

خانه مرگ 2

صبح روز شنبه پاک است همه برای دعا و اعتراف به کلیسا می رن . نانا لباس سفیدی تنش کرده و سر بند مخصوص خودش را هم به سرش می زند .آنتوان هم غیر از کت و شلوار قهوه ایی مجلسی اش چیز دیگری ندارد که بر تن کند . مثل همیشه نانا به آنتوان نق می زند ، احساس نمی کنی لباس هایت دیگر کهنه شده اند می خواهی از ریچاردز یک دست کت و شلوار نو بگیرم ، هنوز حرف نانا تمام نشده بود که آنتوان مثل فشنگ درون تفنگ شلیک شد ، خفه شو خودم اگه بخوام می خرم ، اگر هم بخوام کت و شلوار بخرم از اون عوضی بریتانیایی چیزی نمی گیرم . آخه آقای ریچاردز سال های سال که عاشق نانا بوده از اون موقعی که مادر نانا تو خونه ی پدر آقای ریچاردز کار می کرده اون به نانا ابراز علاقه می کرده ، خانواده ی آقای ریچاردز اصالتشان بریتانیایی ست و فوق العاده سرمایه دار هستند . آنتوان زانو زده و بند کفش های نانا را می بندد و عصایش را زیر بغلش می گذارد تا دوتایی سوار گاری شوند تا سمت کلیسا بروند . مثل همیشه استلا در خانه است ، مردم روستا حس خوبی به دخترک شوم سارایوو ندارند . وقتی آنتوان در خانه نیست صدای ناله های استلا همه ی روستا را پر می کند . هیچ کس از مردم روستا نمی دونن استلا چه نسبتی با آنتوان و نانا دارد چون اونا هیچ وقت نمی تونستن بچه دار بشن . مردم روستا هیچ وقت خاطرات تلخی که استلا نوزاد بود رو از یادشون نمی برن . یک روز گرم تابستونی نانا ، استلا را برای شستن در رودخانه ی مقدس به پشت کوه برده بود ، همون روزهای ابتدایی که استلا چشمش را برای بقا به این دنیا باز کرده بود ، بعد از شستن استلا در آب رودخانه ، بعد از او هر نوزادی که برای شستن به آن رودخانه برده می شد می مردند و بعد از 12 سال آب آن رودخانه خشک شد و نام رودخانه ی مقدس به رودخانه ی خونین بدل شد و مردم روستا استلا را مقصر مرگ فرزندانشان و خشک شدن آب رودخانه می شناختند و همه او را شوم و شیطانی می دانند و بر این باورند که شیطان روحش را به تسخیر خود در آورده و از آن ماجرا به بعد پدر روحانی برای حفظ جان استلا به نانا هشدار داد تا او را از خانه بیرون نیاورد . 15 سال از آن ماجرا می گذرد و عین 15 سال استلای بیچاره پایش را بیرون خانه نگذاشته .

دلیل

درود بر دوستان عزیز بعد از مدت ها توانستم بنویسم در اینجا . . .