خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه
خوشا دیدار ما در خاک . . .

خوشا دیدار ما در خاک . . .

دست نوشته های روزانه

خانه مرگ 2

صبح روز شنبه پاک است همه برای دعا و اعتراف به کلیسا می رن . نانا لباس سفیدی تنش کرده و سر بند مخصوص خودش را هم به سرش می زند .آنتوان هم غیر از کت و شلوار قهوه ایی مجلسی اش چیز دیگری ندارد که بر تن کند . مثل همیشه نانا به آنتوان نق می زند ، احساس نمی کنی لباس هایت دیگر کهنه شده اند می خواهی از ریچاردز یک دست کت و شلوار نو بگیرم ، هنوز حرف نانا تمام نشده بود که آنتوان مثل فشنگ درون تفنگ شلیک شد ، خفه شو خودم اگه بخوام می خرم ، اگر هم بخوام کت و شلوار بخرم از اون عوضی بریتانیایی چیزی نمی گیرم . آخه آقای ریچاردز سال های سال که عاشق نانا بوده از اون موقعی که مادر نانا تو خونه ی پدر آقای ریچاردز کار می کرده اون به نانا ابراز علاقه می کرده ، خانواده ی آقای ریچاردز اصالتشان بریتانیایی ست و فوق العاده سرمایه دار هستند . آنتوان زانو زده و بند کفش های نانا را می بندد و عصایش را زیر بغلش می گذارد تا دوتایی سوار گاری شوند تا سمت کلیسا بروند . مثل همیشه استلا در خانه است ، مردم روستا حس خوبی به دخترک شوم سارایوو ندارند . وقتی آنتوان در خانه نیست صدای ناله های استلا همه ی روستا را پر می کند . هیچ کس از مردم روستا نمی دونن استلا چه نسبتی با آنتوان و نانا دارد چون اونا هیچ وقت نمی تونستن بچه دار بشن . مردم روستا هیچ وقت خاطرات تلخی که استلا نوزاد بود رو از یادشون نمی برن . یک روز گرم تابستونی نانا ، استلا را برای شستن در رودخانه ی مقدس به پشت کوه برده بود ، همون روزهای ابتدایی که استلا چشمش را برای بقا به این دنیا باز کرده بود ، بعد از شستن استلا در آب رودخانه ، بعد از او هر نوزادی که برای شستن به آن رودخانه برده می شد می مردند و بعد از 12 سال آب آن رودخانه خشک شد و نام رودخانه ی مقدس به رودخانه ی خونین بدل شد و مردم روستا استلا را مقصر مرگ فرزندانشان و خشک شدن آب رودخانه می شناختند و همه او را شوم و شیطانی می دانند و بر این باورند که شیطان روحش را به تسخیر خود در آورده و از آن ماجرا به بعد پدر روحانی برای حفظ جان استلا به نانا هشدار داد تا او را از خانه بیرون نیاورد . 15 سال از آن ماجرا می گذرد و عین 15 سال استلای بیچاره پایش را بیرون خانه نگذاشته .

نظرات 11 + ارسال نظر
یک خواننده یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:53

شرمنده ولی یه سری اشکال داشت نوشتتون .اول اینکه ریچارد اسم انگلیسیه ولی ریچاردز تا جایی که می دوونم ندارن و نانا اسم ژاپنیه به معنی عدد هفت..و آنتوان فرانسویه و استلا یه اسم روسیه ...داشتم نوششتون می خووندم تصورشون کردم از همه ملت ها بودن جالب بود.....داستان جالبی بود

دقیقا اشاره شد به آقای ریچاردز که بریتانیاییست ، ریچاردز فامیلی شخص به حساب میاد و آکوستروس s می گیره دوست خوبم . مثل افراد مشهوری چون دنیس ریچاردز بازیگر زن امریکایی و ویلیام ریچاردز شیمیدان امریکایی و یا فرد ریچاردز - عضو انجمن سلطنتی نقاشان و حکاکان انگلستان و یا میکا ریچاردز بازیکن من سیتی و . . . . دقیقا من هم خواستم داستانم چند ملیتی باشه ولی در یک جای واحد حضور داشتن . مرسی از دقت نظرتون دوست خوبم که داستان رو خوندید درود بر شما .

یک خواننده یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:56

و یه موضوع دیگه املای قسمت دوم از اول خیلی بهتر بود

کاش آدرسی از وبتون می گذاشتید .

کدخدا دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 http://mesile65.blogfa.com/

سلام همایون خان

نفر قبلی مو میبینه ما پیچش مو

اصل داستان که قشنگ بود

دست مریزاد داره کارت

بدرود

absolution دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:26 http://absolution.blogsky.com

این داستان انگار باید کش میومد...
زود خفه شد...
به اندازه شخصیت هاش حرف نداشت...
اما خوب در اومد...
همهش در اومد...
فقط فضا باید ملموس تر می بود...
باید توی جو محیط قرار می گرفتم!!

مرسی از لطفتون دوست عزیز تراوشات ذهن مریضم در این داستان ادامه خواهد داشت .

علی دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:26 http://www.dyarebekr.blogfa.com

سلام. داستان داره خوب جلو میره. تبریک.
ممنون از لطفتون که لینک کردید. لینکتون کردم.
این روزا سرعت نتمون خیلی پایین هست نظر نمیتونم بدم.

سپاس

امین رامشگر چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:04 http://www.amin-rameshgar.blogfa.com

سلام داداش. چی بگم که لایق نوشته هات باشه. داستانت منو برد به سمت کتاب( کمدی انسان، اثر اونوره دوبالزاک، منو کشوند کشوند تارسیدم به گابریل گارسیا مارکز) با این وجود قلم خودتو حفظ کردی وداستان زیبایی که جریان داره.بسیار خوب شروع شد وبدون شک خوب پیش میره: ) پاینده باشی همایون جان

امین رامشگر چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:07 http://www.amin-rameshgar.blogfa.com

منو واسه پست بعدی بیخبر نزاریا! وگرنه نمیزارم به جایزه نوبل برسی

چشم دوست خوبم حتما

mahsa005 یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:32

۱۲۳ یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:00

شرمنده واقعا !
هرچیزی رو که بیشتر از همه میخوای 3بار تکرارکن ،بعد نوشته زیر و بخون :
بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم

آمین

این پیام رو به 9 نفر بفرست ، آرزوت برآورده میشه ، باور نمیکردم ولی ولی واقعا برآورده میشه!

پاک کنی یا نفرستی ممکنه آرزوت برآورده نشه

الان ساعت و نگاه کن ، دقیقا 9 دقیقه بعد یه اتفاقی میافته که خوشحالت میکنه...

۱۲۳ یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:00

شرمنده واقعا !
هرچیزی رو که بیشتر از همه میخوای 3بار تکرارکن ،بعد نوشته زیر و بخون :
بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم

آمین

این پیام رو به 9 نفر بفرست ، آرزوت برآورده میشه ، باور نمیکردم ولی ولی واقعا برآورده میشه!

پاک کنی یا نفرستی ممکنه آرزوت برآورده نشه

الان ساعت و نگاه کن ، دقیقا 9 دقیقه بعد یه اتفاقی میافته که خوشحالت میکنه...

شهره شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 20:06 http://baraye-man77.blogfa.com

بی چاره نانا اخه آنتوان معلوم عاشقه اما یه عاشق مغرور درسته؟

دقیقا یه آدم مغرور و دل رحم و مهربان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد