به نام خدا
خداوندا دستهایم خسته و بی کسند ، خاطرم پریشان و دل آزرده ام از
غم و اندوه روزگار . خدایا آنقدر تنهایم که بهترین مونس من خلوت
نام دارد و تنهایی لباس تنم شده است .
خدایا دستهایم را به نشان التماس به سویت دراز می کنم تا با صدایی
بلند ورسا به آسمان بگویم : من با تو می توانم و با عشقی آویخته به بغض سر
بالا آورم تا امید به خواستن در چشمهایم نقش ببندد .
کاش می شد دید و نگریست کاش می شد رفت و نبود آری پروردگارا
بودنم نیست گم شده ام در بی کسی ، در تلاطم نباید های اینجا ای
دوست راهگشا تویی صاحب تویی دلدار تویی آری تنها تویی .
خدایا در این روزگار غریب نفس کشیدن سخت است نبودن بهتر از
بودن است لیک به ناچار در اینجا محکوم به زیستنیم و باید راه را
رفت و نایستاد و باید مرد و لب به سخن باز نکرد .
پس خدایا قدرتی ده تا راه را به نیک به پایان برسانیم و در راه کارها
را به ابرها بدوزیم تا هرگاه خطا کردیم به حالمان بگریند و ما را از
بدی ها پاک و منزه کنند و خوبی هاییمان را به هرجا که رفتند با خود
ببرند بی منت .
پس به امیدآنروز . . .
حسرت نخور
برآنچه گذشت
آنچه شکست
آنچه نشد
آنچه ریخت
حسرت نخور
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد
زندگی یک بازی درد آور است
زندگی یک اول بی آخر است
زندگی کردیم اما باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را
بر کمر باید کشید این کوه را
زندگی را با همین غمها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
باختیم و هیچ شاکی نیستیم
بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم !
سلام ممنون که نظرتو گفتی
میروم ، دل مردگیهــــــــــــا را ، زسر بیرون کنـــــــــم !
گر فلک ، با من نســـــــــــــازد ، چـــــرخ را وارون کنم !
بر کلام ، ناهمــــــــــــاهنگ ، جدایــــــــــی ، خط کشم !
در سرود آفرینش ، نغمـــــــــــــــــــه ای موزون کنــم !