کوچه پس کوچه های شهر بارانیست و آلوده ، حتی استلا هم خوابیده . خونه محقر و کثیف است و بوی خون می دهد ، استلا هنوز خوابیده . . . !
صدای قدم های سنگین آنتوان روی کف پوش های شکسته ی خونه زیادی ست و هنوز صدای چیک چیک باران از سقف نم کشیده ی خونه درون سطلی که نانا گذاشته روی زمین می آید و سکوتی که بوی خون را خفه کرده به مشامم می خورد .
استلا بیدار شو . . . استلا بیدار شو . . . داره بارون میاد ، داره خونمون از آب پر میشه ، استلا . . . استلا . . . !
از دست باران هم کاری برنمیاد
بگذارید استلا بخوابد..
استلا هم خوابید با باران . . .
همون خانه مرگ آر.ال.استاین؟ راستش نخوندمش اما تیکه تیکه این ور اون ور یه چیزایی ازش خوندم دلم می خواد بخونمش فایلشو ندارین آیا؟
کتابی که نام بردین رو منم نخوندمش ولی این متن خودم بود و اقتباسی گرفته نشده بود دوست عزیز .
سپاس .
من َم لینکتون کردم با افتخار... :-)
سپاس شما قبلتر ها لینک شدید .
یه جورایی فضای داستان های نویسنده های روسیو داشت...دوست داشتم.
سپاس دوست من .
یه چیزی بگم همایون خان ....
واقعا وقتی میام وبت یه جوری میشم ... چرا انقدر از مرگ مطلب میزارید؟ببخشید ولی خوب من واسه پست هایی که از مرگ میزارید واقعا نمیتونم نظر بزارم نمیدونم چرا بازم ببخشید ... آخه اسم وبلاگتونم رو این محور میچرخه ...
به هر حال شما که ملعون نیستین خدا رو شکر رمز میدم بهتون 821717
سپاس دوست وبلاگ نویس عزیز .
م ر گ هم به نظر من این قدرها سیاه نیست و دوسش دارم به نگاهی دیگر .
شما که تایید نداری
ای بابا مجبورم رمزم رو عوض کنم
عذر خواهی میکنم راست میگید من خصوصی ندارم باز هم عذر .
می تونید بگذارید من فعال کردم .