سلام به گرمی باران .
وقتی از پنجره به بیرون باران زده و ترک خورده می نگرم احساس بودن می کنم . وقتی باران می بارد گویی کسی از دور دست ها با صدایی آشنا بلند فریاد می زند که باش زیرا تو حس بودن منی . . . ! آری باران می بارد و من از پشت پنجره به آن نگاه می کنم ولی چه سود که تو خوابی و نمی دانی که شب ها نخوابیدن چه عذابی دارد و نمی دانی که عاشقی چه حس غریبیست ! تمام بیرون خیس از آب شده است و تمام خیابان پر از پاکی شده است . دوست دارم ساعات طولانی عمرم را در زیر باران در کوچه باغ های خشک خاطراتم روی برگ درختان چنار قدم بزنم و نوای خش خش برگان تنهای خزانی را با تمام حسم لمس کنم و بگویم دوستت دارم .
ای کاش همپای قطره های باران به زمین نمی خوردیم و ای کاش به سوی سوراخ های آسفالت های کهنه سرازیر نمی شدیم و ای کاش فردا صبح که از خواب بیدار می شدیم باز روی علف های هرز باغچه ی تنهایی به سوی خاک شرابه نمی کردیم و ای کاش واژه ی کاش نبود که وقتی فردا چشمانم را گشودم به فکر قلب شکسته ی دیروزم ، روزم را شب نکنم . . . !
ولی چه سود فردا می آید با همان دغدغه ها ، فردا می آید بی باران ، فردا می آید بی پنجره ، فردا می آید با تکرار و فردا می آید مثل همیشه .
در روزگار ما باد حرف اول را می زند نه باران ، باد است که احساساتمان را می برد به سیاهی ، به پوچی ، به یک راه بی راه .
آری باد است که تکانمان می دهد ، باد است که خیسمان می کند نه باران !
و این است مشغله ی هر روزمان با زندگی . . .
فردا را چه کنیم ، فردا در راه است هم شکل گذر دیروز .
فردا هم می آید و نرم و بی صدا می گذرد آنقدر که گاهی حواست این همان فردایی ست که مدتها منتظرش بودی
فرداهایم تکرار دیروز من است !!!
مرسی از اومدنت .
فرداها و دیروزها و امروزها...شبیه شده اند به هم بدجور...
زیرا نگاهم به نگاه دیروز است و نگاه فردایم به نگاه امروز . . .
ت ک ر ا ر و ت ک ر ا ر . . .
در روزگار ما باد حرف اول را می زند نه باران ، باد است که احساساتمان را می برد ...
حرف نداشت عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بود
سپاس از شما خانم سارینا