بوی رسیدن میدهد پاییز. تمام رسیدنها این عطر عجیب را دارند. وقتی بویش به صورتت میخورد انگار در سینهات هزار پرستو با هم بال میزنند. روی پایت بند نمیشوی. باید از خانه بیرون بزنی تا پرستوهایت فرصت پر گرفتن داشته باشند. باید کوچه پس کوچهها را به شوقاش بدوی تا پرستوهایت آرام بگیرند.
بوی سیب میدهد پاییز. و سیب یعنی بهشت. نه برای اتفاقی که از آن رانده شدیم، بلکه برای خاطر مقصدی که روزی به آن میرسیم. سیب تعبیری ساده و صمیمی از بهشت است. و وقتی پاییز بوی سیب میدهد، یعنی بوی بهشت میدهد. بوی انتظاری که بهسر میآید و اتفاقی که چشمهایمان را هم میخنداند.
بوی خدا میدهد پاییز. برگهای نارنجی و خیابانهای خیسش، تابهای خالی پارکهایش، چمنهای به خواب رفتهاش، چای دم کشیدهی غروبهای آبانش، همه، نقاشیهای خدا هستند.
انگار پای تمام روزهای پاییزیمان را امضا کرده و نوشته:
همان که هر لحظه با توست...
همین است که پاییز سراسر بوی خدا میدهد.